هنوز چند ماهی بیشتر از بازگشت گریگور و بوتز از سفر قبلی نگذشته است، که البته مادرشان با آنها بازنگشت و برای درمان بیماری طاعونش در آندرلند ماند. خانواده گریگور مرتب جویای حال وی هستند. آنها می دانند گریگور برای انجام نقشش به عنوان یک مبارز برای نجات آندرلند باید به آنجا بازگردد. در این سفر گریگور همراه با خواهر کوچک و پرحرفش، بوتز، که خود را یک شاهزاده میداند، مجبور میشود با یک شاهزاده دوازده ساله دیگر، لوکسا، و یک موش صحرایی، ریپرد، همراه شود تا از آندرلند و موشهای بیدفاع در برابر موشهای صحرایی دفاع کند.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.