دکهی ته راهرو را تا حالا ندیده بودند. نیماستوانهای بود زرد و بنفش، شبیه قوطی کنسروی نصفشده. رویش عکسی بود از صحنهی یک سیرک و دلقک بدقیافهای که از دهانش آتش بیرون میداد. گوشهی چپ عکس، مردی سر قطع شدهی خونچکانش را گرفته بود دستش. سربریده میخندید. کنار دکه مردی کشیده و لاغراندام ایستاده بود و با پدر مونا حرف میزد. کت و شلوار سفید و تمیزی تنش کرده بود. پدر مونا برعکس چند دقیقه پیش خُلقش واشده بود و قاهقاه به حرفهای مرد میخندید. مونا و مادرش رسیدند کنار دکه. مونا نوشتهی بالای دکه را خواند: امیر فروزان، شعبدهباز!
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.