وقتی دوست قدیمیام، پروفسور الکتریکپنجه، زنگ زد و ازم کمک خواست، فوری قبول کردم، با اینکه میدانستم باید سفر کنم آنسرِ دنیا و از قلهی اورست هم بروم بالا!سفر تازهام خطرناک و طولانی از آب درآمد. نزدیک بود دُم بیچارهام یخ بزند که بلای بدتری هم سرم آمد. هیولایی برفی من را دزدید!
بله، روحم هم خبر نداشت چه سرنوشتی منتظرم است…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.