پل استر در رمان شهر شیشهای جستوجو برای حل معما را به کندوکاوی عمیقتر برای یافتن هویت واقعی انسان مدرن تبدیل میکند. او از امکانات داستان جنایی استفاده میکند تا به کشفهای بزرگتری از روان پیچیدهی انسان معاصر برسد.
رمان «شهر شیشهای» نوشتهی «پل استر» را «شهرزاد لولاچی» به فارسی برگردانده است. این رمان یکی از رمانهای سهگانهی نیویورک است. داستان از این قرار است که: «پس از یک تلفن عجیب در نیمهشب، دانیل کویین نویسنده داستانهای پلیسی درگیر پروندهای میشود که از تمام کتابهایی که تا به حال نوشته است پیچیدهتر است. دانیل که به شدت پرونده استیلمن شده تا به آنجا پیش میرود که گذشتهی خویش را فراموش و تمام هستیش را وقف نگهبانی از استیلمن میکند و بالاخره نقلومکان به آپارتمان استیلمن با جد و جهد شروع به نوشتن میکند…» در بخشی از داستان میخوانیم: «شب بود. روی تخت دراز کشیده بود، به صدای باران بر پنجره گوش میداد و سیگار میکشید، در فکر بود که باران کی بند میآید و صبح به پیادهروی طولانی خواهد رفت. کتاب باز شدهی سفرهای مارکوپولو روی بالش کنارش بود. از وقتی که دو هفته پیش آخرین رمان ویلیام ویلسون را تمام کرده بود، وقتگذرانی میکرد. راوی و کارآگاه داستانش، “ماکس ورک” معمای جنایات مفصلی را حل کرده، بارها کتکخورده و در لحظهی آخر جان سالم به در برده بود و انگار کوئین هم از تلاشهای او حسابی خسته شده بود. “ورک” در طی سالها به کوئین خیلی نزدیک میشد. برخلاف ویلیام ویلسون که هنوز نامی بیش نبوده، ورک بیش از پیش به حقیقت نزدیک میشد. در شخصیتهای سهگانهای که کوئین پیدا کرده بود ویلسون یاوهگو، کوئین آلتدست و ورک صدای جانداری بود که به تمام قضایا معنی میبخشید. ویلسون حتی اگر توهم هم بود، حیات آن دو دیگر را توجیه میکرد.» کتاب حاضر را نشر «افق» منتشر کرده است.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.