در بخشی از کتاب خمی از شراب ربانی – گزیده مقالات شمس اثر محمدعلی موحد می خوانیم:
اگر از جسم بگذری و به جان رسی حادثی رسیده باشی. حق قدیم است از کجا یابد حادث قدیم را؟ ماللتراب و رب الارباب؟ نزد تو آنچه بدان بجهی و برهی، جان است؛ و آنگه اگر جان بر کف نهی چه کرده باشی؟
عاشقانت بر تو تحفه اگر جان آرند
به سر تو که همه زیره به کرمان آرند
زیره به کرمان بری چه قیمت و چه نرخ و چه آب روی آرد؟ چون چنین بارگاهی است، اکنون او بی نیاز است تو نیاز ببر، که بی نیاز نیاز دوست دارد، به واسطه ی آن نیاز از میان این حوادث ناگاه بجهی. از قدیم چیزی به تو پیوندد و آن عشق است. دام عشق آمد و در او پیچید، که یحبونه تاثیر یحبهم است. از آن قدیم قدیم را ببینی و هو یدرک الابصار. این است تمامی این سخن که تمامش نیست، الی یوم القیامه تمام نخواهد شد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.