«جنگل واژگون» داستان زنی است به نام «كورین». داستان با كودكی «كورین» و شرح ماجرای جشن تولد او آغاز می شود. سالینجر به طرز ماهرانه ای، ۱۹ سال از زندگی «كورین» را در چند صفحه تعریف می كند. كورین بعد از سالها، شعری از «رد فورد» را در یكی از مجلات می بیند و بعد از سالها عشق دوران كودكی بیدار می شود. كورین به فورد علاقه پیدا كرد، و بعد با او ازدواج می كند. ماجرا از این به بعد شرح زندگی «فورد» است. «فورد» آدمی است تنها كه در زندگی اش چیزی جز رنج نداشته، رنجی كه پایان ندارد و رنجی كه با آمدن دختری به نام «بانی» به زندگی اش تشدید شده و ادامه پیدا می كند.در آثار سالینجر، دو دنیا وجود دارد: دنیای عوضی ودنیای قشنگ.دنیای عوضی، همان دنیایی است كه به خاطر خوردن آن سیب ممنوعه به آن پرتاب شده ایم و تمام شدنی هم نیست. در دنیای عوضی سالینجر، معصومیت كاملاً از بین رفته است.اما دنیای قشنگ، دنیای باورها، ارزشها و معانی است كه باید وجود داشته باشند، اما وجود ندارند. دنیایی كه وجود ندارد اما آدمهای داستانهای سالینجر به دنبال آنند. آدمهایی كه با دنیای عوضی سر ناسازگاری دارند.
«ردفورد»- شخصیت داستان جنگل واژگون- از آن دست آدمهایی است كه به دنبال آن دنیای قشنگ است. «فورد» یك آدم معمولی نیست (كه عنوان «جنگل واژگون» هم از همین روحیه او گرفته شده است) و «بانی» در این اثر، نمادی از دنیای عوضی است كه فورد را به طرف خود جذب می كند.فورد مثل سایر شخصیتهای آثار سالینجر حساس است. او آسیب پذیر است، رنج می كشد چون با جهانی كه معصومیت خود را از دست داده كنار نمی آید و همیشه با این جهان در جنگ است. در جایی از داستان در مورد فورد می خوانیم: «تنها مردی بزرگ بود كه عظمتش در یك ضیافت شام در تنگنا قرار گرفته بود…».
سالینجر، آدمها را می شناسد، او بلد است لحظات آنها را روایت كند و شاید همین باعث شده، این نویسنده هر چه را كه می نویسد، ما ببلعیم.آدمهای داستانهای سالینجر اگر چه با آدمهایی كه اطرافمان می بینیم فاصله دارند اما طرحی از آنها را می توانیم در درون خودمان پیدا كنیم.
سالینجر همیشه ما را به خوب بودن امیدوار می كند. به اینكه می شود خوب بود، این دنیای عوضی را دوست نداشت و پاك و مؤمنانه زندگی كرد. به اینكه آدمهای خوب همیشه با رنج زندگی می كنند و انسان شدن بدون رنج معنایی ندارد. اما سالینجر در «جنگل واژگون» چیز دیگری می گوید؛ آدم فكر می كند همه تلاشها و رنجها بی فایده است و ذات ما همان است كه در كودكی شكل گرفته، انگار قرار نیست چیزی تغییر كند و همه ما هر چه قدر هم كه بزرگ شویم باز هم با یك تلنگر به همان «من» كودكی و واقعی مان برمی گردیم. انگار تحول در این دنیای عوضی معنایی پیدا نمی كند.
«نه سرزمین هرز
كه بزرگ جنگلی واژگون
شاخ و برگهایش
همه در زیرزمین»
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.