کتاب ومبرلی نگران جلد سوم از مجموعه ۹ جلدی محله ی موش ها است. ومبرلی نگران بود، نگران چیزهای کوچک، چیزهای بزرگ. او همشه نگران بود، صبحها نگران بود، شبها نگران بود، او صبح تا شب نگران بود. ومبرلی همهجا نگران بود، در خانه، در پارک، در جشن تولد، در جشن هالووین.
مامانش به او میگفت: «تو زیادی نگرانی». بابایش میگفت: «وقتی تو نگرانی، منم نگرانم». مامانبزرگش میگفت: «همهاش نگرانی، نگرانی، نگرانی. آخر چقدر نگرانی!». ولی هرقدر مامان و بابایش به او میگویند که نگران نباشد، فایدهای ندارد و باز هم ومبرلی همیشه و همهجا برای همه چیز نگران بود.
اما نگرانی بزرگتر وقتی به سراغش آمد که قرار شد برای اولینبار به کودکستان برود. او نگران بود در کودکستان کسی مثل او لباس راهراهی نپوشیده باشد، کسی مثل او عروسکش را همراهش نیاورده باشد، نکند معلمشان بداخلاق باشد، نکند اسم او را مسخره کنند و… .
روز اول، ومبرلی تمام راه تا کودکستان نگران بود. در آنجا خانم معلم، ومبرلی را به دختری به نام جوئل معرفی کرد. او هم مثل ومبرلی لباس راهراه پوشیده بود، عروسکش را همراهش آورده بود و مثل ومبرلی نگران بود. اولین روز کودکستان خیلی بهتر از آن چیزی بود که ومبرلی تصور کرده بود. ومبرلی و جوئل تمام روز را با هم گذراندند و تا به خود بیایند، وقت برگشتن به خانه بود.
وقتی بچهها از در کلاس بیرون میرفتند، خانم معلم گفت: «فردا برگردید»، ومبرلی به خانم معلم لبخند زد و گفت: «من حتما برمیگردم، نگران نباشید».
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.