جز آن کبوتر زخمی که در چهار سالگی جلوی پایش افتاده بود این اولین باری بود که پرندهها را از نزدیک میدید. شنیده بود که کبوترها کثیف و بدبو هستند و جز بال چیزی بیشتر از موشها ندارند،اما او هر چه نگاه کرد، جز پرندههای زیبایی که پوست تنشان میدرخشید، چیزی ندید.
در مقابل کبوتر طلایی ایستاده بود و بوی دود گلوله به مشامش میرسید. تازه فهمیده بود که پدرش یک تیرانداز است. حالش گرفته شد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.